-
خنده هایی با طعم بهشت ...
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 08:20
بازدید از مرکز توا نبخشی نوبهار ... (معلونین ذهنی ) صبح زود ساعت 6 ز خواب خوش برخیزیدیم و به دنبال زندگانی خود راهی شدیم ... کلی کتاب نخوانده بر روی سرمان جاری شد ... اما متاسفانه حسی نسبت به آنها نداشتیم ... با این که فرار از این کتبهای قطور مسبب بیخ پیدا کردن کار ما میشد ... اللحصاب درس و بحث را به گوشه ای از...
-
آخ این نفسه منه !
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 22:49
تو ایام امتحانا بود ... با دوستام طبق معمول رفته بودم خرید ... منم که سرمو بزنی تهمو بزنی تو خیابونا ولمو دارم لباس می خرم ... به یه دستفروش رسیدیم ... یه جعبه جلوش بودوؤ یه قیافه مظلومانه ای داشت ... کنجکاو شدم به دوستم گفتم بذار ببینیم تو جعبش چیه .... دوستم دستمو کشید گفت بیا بریم سمیرا ... همینطوری که دوستم داشت...
-
کویر مرنجاب ...
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 22:43
کویر مرنجاب ... صبح ساعت 5:30 قرار داشتیم ... سر دروازه شیراز همه باهم به اتفاق هم ... وای یه مسافرت دو روزه و کوله های ده کیلویی ... من که انقدر کولم سنگین بود که نمیتونستم حرکت کنم ... تمام حجم کیفمو یه مش پاستیلو لواشکو چلسمه پر کرده بود ... هنوز راه نیفتاده تو ماشین یه پاستیل در آوردمو شروع کردم به خوردن ... همه...